پائیزصحرا

به توفکرمی کنم...صبح می شود

مردی که عمیقترین اقیانوس را به حواب من اورد..

ومراازدوردست ترین سرزمین دلگیرشمالی صدا زد.. 

سالهاست که برنمی گردد..

رفت..نمی ماند..گفته بود..

اما اگر قصه ی دل بستن من بود،که کارازکارگذشته بود..

ایادوباره زنگ در،مرا به انتظارصدایش خواهدبرد؟

 

 ایادوباره انگشتانش را،لابلای ابریشم موهایم خواهد کشید؟

هنوز صدایش رامیشنوم که نوازشم میکند:-رویای شبهای تنهایی من؟مرا نمی بوسی؟

من از انتظار بیزارم...

من ازاین انزوای صدساله بیزارم..

ابی ارام من!

به پاکی زنانگی ام،که باتورفت و برنگشت،سوگندمیخورم

دیدن تو بادیگران،غم بزرگی است که مرا به انتها میکشاند..

برنمی گردی اما...

هنوز وهرشب،درعمیق ترین اعتراف های شبانه ام می اندیشم

:چرا صدایم کردی؟اگرعاشق نبودی

ماه کامل من!

کاش شعرهایم را،درمهتابی ترین شبهایت بخوانی و به من

بگویی:ایا گاهی،به من فکرمیکنی؟

 پانیامه........22/4/1390

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت18:21توسط پانیامه | |