پائیزصحرا

به توفکرمی کنم...صبح می شود

وقتی ازبرهنگی با من میگویی...دیگرچه چیزی برای مخفی کردن مانده است؟

میدانم...یکی ازهمین شبهای پایان ناپذیررویایی...

تورادراغوش خواهم گرفت...میدانستی دیگربوسیدن توهم ارامم نمیکند؟

رویای خیس امشب هم به پایان رسید

ونشدبه توبگویم:که چقدردوستت دارم...

وازتوبپرسم:که چقدردوستم داری...

وبازهم من میمانم وچشمان منتظرتو که ارامترازهمیشه نگاهم میکند...

 پانیامه.........22/2/1390

+نوشته شده در پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت18:19توسط پانیامه | |

تو صدای پایت را

به یاد نمی آوری...

چون همیشه همراهت است

ولی من آن را به خاطر دارم...

چون تو همراه من نیستی...

و صدای پایت بر دلم

نشسته است...

+نوشته شده در جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت15:41توسط پانیامه | |

 

حل نمی شوی که در این فنجان قهوه

به سلامتی ات     ودکـــــا بنوشم

بر اندیشه ام که بنشینی

با دود سیکار بیرون می کشم ات

تا آنجا

که جایی برای نشستن ام نیست

اصلن

           من را بزن بیرون ...

می خواهم در این قهوه ی سرد

به سلامتی عصرهای پنج شنبه

                    ودکـــــــا بنوشیم !

ساراگرجی

+نوشته شده در جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت15:41توسط پانیامه | |

یکی را دوست میدارم...

یکی را دوست میدارم ولی افسوس!!

ولی افسوس او نیز مرا دوست دارد!!!

چه حیف شد!!!

که عشقمان افسانه نمیشود...

+نوشته شده در دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت1:30توسط پانیامه | |

بیا کنارم و نگذار در این شب معصوم

 

برهنگی چشمانم

 

 

تمام ستاره ها را مسموم کند

 

 

من استفراغ کرده ام تمام موعظه های پوشالی را

 

 

تمام دروغ های روشن را

 

 

تو بیا کنارم

 

 

تا به تمام دنیا نشان دهم

 

 

از این شب هرزه

 

 

چقدر مقدس میتوان

 

به طلوع خورشید تن فروش ِ صبح ِ فردا

 

 

نگاه کرد.

 

+نوشته شده در چهار شنبه 2 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت1:14توسط پانیامه | |



 

کسی چه میداند

 

شاید یکی از این همین شبها

 

از دوزخ بی پایان این روح سوخته

 

به بهشت لطیف سر انگشتانت پناه آوردم

 

آنجا که تمام تنم غرق نیکبختی ست

 

و رطوبت مطبوع لبهایت

 

کابوس خشک ِ شبهای منجمدم را به آخر میرساند...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت23:30توسط پانیامه | |