پائیزصحرا

به توفکرمی کنم...صبح می شود

یاد گرفتم که : 1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
 2. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند .
3. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود
4. تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم.

+نوشته شده در پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:,ساعت2:27توسط پانیامه | |

          

هیچ کَس نمی تواند جای کرمی باشد

که در سیب زندگی می کند .
جای سگی ماده که توله هاش
زیر چرخی در تاریکی می روند و
اصلن به هیچ جای دنیا بر نمی خورد ،
بی خیالی از خوابیدن با زنی زیبا
زیباتر است ،
مهم دیوار نیست
تنها ادرار تو می تواند مهمش کند .
چپ چین شبها و راست چین این روزها
فرقی برای آسمان نمی کند
وقتی ابرها شبیه ناسزای ناموسی می شوند و
چتر چقدر مضحک است وقتی نمی بیند
بر سرش چه می ریزد .
چقدر دوست می دارم همین حالا
درست همین لحظه
با فیل به خیابان بروم
هند را زیر سوال ببرم
رئیس جمهور پیراهنت باشم
یا ماهیگیر پیری شوم
قلاب در گلویت بیاندازم و
ماهی بیرون بکشم
در این شعری که می خوانید همه چیز بی هویت است
درست مثل جمعه ، آن کارگر ساختمانی
که آنقدر گِل به دیوار زد
تا دستهاش مزرعه ی گندم شد،
بی شناسنامه عاشق تریم .
من با کلی بلیط برگشتی به تو برگشتم
کنار سکویی شبیه سینه ات انتظار کشیدم اما نیامدی
روزنامه ها از همه چیز خبر داشتند
جز قلب بی خبر من ،
از پایین و بالای این شعر سراسیمه خبر داشتند .
ما شبی همدیگر را دوست داشتیم
او دخیل بسته بود به موهاش
قفلی زده بود به لبهای من
امامزاده ای اما با این همه تدبیر به دنیا نیامد .
هیچ کس نمی تواند
جای تو باشد که نیمه شبی
عاشقم شدی و نقشه فرار را با خنده مرور کردی
دزد به هر شکل کلمه دزد است و
همه چیز از دست داده به هر شکل کلمه من
باید از کدام هویت از دست رفته دفاع کنم ،
ریاست محترم دادگاه ؟
به جرم کدام گناه ناکرده اعتراف کنم
وقتی تمام اشک ها علامت سوال است
تنهایی علامت سوال است
شعر علامت سوال است
بیداری علامت سوال است .
من از دوران کودکی ام
از تمام مشقهای دبستانم
از تمام دختران ظهر تابستان
چیزی به یاد نمی آورم
تنها آب انجیر بود که دوست می داشتم بفروشم
بساطی کنار خنزر پنزری های شهر کوچک مان پهن کنم
تا تنها تو رد شوی و بخندی و
فکر کنم چقدر ثروتمندم .
در این شعری که می خوانید همه چیز بی هویت است
نه مثل زنانگی تو
که روسری ات را در همان دستفروشی های بعدازظهر
ارزان به فاحشه ای فروختم که فقط شعر خوب می خواند ،
شاعرانگی من از کودکی هرزه بود .
حالا کسی می تواند اولین خوابش را که دید به یاد بیاورد ؟
لبخند حاضران در دادگاه
از گریه ی صمیمی من
خنده دارتر است .
ریاست محترم دادگاه
من زیر شکنجه های عشق اعتراف کردم
نه زیر شلاق و دشنام
با این همه
مهم هویتی ست که هنوز در او
از دست نرفته است
من روی مادرانگی او که رفت و باز نیامد
با تمام جهان
شرط می بندم ...

       وحیدپورزارع-ذهن روسپی               

+نوشته شده در پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:,ساعت2:27توسط پانیامه | |

 

یک روز صبح
در خیابان خواهم مُرد

 

 این منم،زنی تنها

 

دراستانه فصلی سرد
"
من سردم است"
می دانم
این را فروغ هم گفته است
اما اینجا کسی هست؟

 

با پاهایی صبورکه راست بایستد

 

و راست بگوید

 

که دوستت دارد
و بی هیچ توقعی

 

به خانه دعوتت کند؟
دستان خیره ات
باور نخواهند کرد
که در خیابان خواهی مُرد...

 

یک روز صبح
وقتی هوا سرد است

 

+نوشته شده در چهار شنبه 15 فروردين 1390برچسب:,ساعت1:58توسط پانیامه | |