...


پائیزصحرا

به توفکرمی کنم...صبح می شود

تو به بلوغ رسیدی اما...

من درخاطرات هجده سالگی ام متوقف شده ام...

درحیاط خانه ی پدری ام

ودرفاجعهءعشق نوجوانی ام...

اینجا هرروزذهن من مغشوش است

ذهن من هرروز

 فاصله 3هزارساله سقراط تا نیچه رادردوساعت بامتروطی میکند

وبه این می اندیشد

که چرادراطراف خانه ما

 دیگرکسی باصدای بلندآوازهای عاشقانه نمی خواند...

وتونیستی

که برایت

ازخفقان کرمهادرسیب بنویسم...

ازسگ مادهء همسایه

که توله هایش زیرچرخی درتاریکی رفتند و به هیج جای دنیا برنخورد...

مادرم غمگین است

میگوید:دیوانه شده ای..

نمیداند

من فقط عاشق ترشده ام...

میخوابم مادر

بیدارم نکن..

شایدامشب پشت پلکهایم

خوابش را

خواب ببینم...


paniyameh 1391/10/17

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+نوشته شده در یک شنبه 17 دی 1391برچسب:,ساعت18:45توسط پانیامه | |